معنی سرگرمی و تفریح انگلیسی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
سرگرمی. [س َ گ َ] (حامص مرکب) اشتغال: مایه ٔ سرگرمی. اسباب سرگرمی.
تفریح
تفریح. [ت َ] (ع مص) شاد کردن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی) (دهار) (آنندراج). شادمانه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شادمان کردن. (از اقرب الموارد). || (اِ) فرح و خوشی و عیش و تماشاو تفرج و گشت و لهو و بازی. (ناظم الاطباء): و بدان تنزهی و تفریحی میجستم. (کلیله و دمنه).
فرهنگ معین
(~. گَ) (اِ.) آن چه موجب مشغولیت و تفریح باشد.
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ عمید
واژه پیشنهادی
تفریح
فارسی به عربی
استجمام، انحراف، ترفیه، تسلیه، ریاضه، لعبه، مرح، هوایه
فارسی به ایتالیایی
passatempo
معادل ابجد
1415